آدم‌ها و احساس از پاافتادگی

یک: در یک تابلوی نقاشی مینیاتوری کمابیش ناآشنا و قدیمی، فیلسوف معاصر ایتالیایی، جورجو آگامبن، بر چیزی انگشت می‌گذارد که دوباره خودش نام بسیار متناقضی بر آن نهاده است: «رستگاری» یا خوشبختی آدم‌ها در رهایی از چیزی. آدم‌هایی که در این تابلو به نمایش گذاشته شده‌اند، در حال خوردن گوشت منفورترین موجود اسطوره‌یی، یعنی «لویاتان» هستند و خودشان نیز ظاهر انسانی چندان خوشایندی ندارند، چرا که تنها پایین‌تنه‌شان شباهت به انسان دارد در حالی‌که سرهای حیوانی بدریختی به آن تن‌ها چسپیده‌اند. آگامبن چرا باید از این حالت آن آدم‌ها به رستگارشدن‌شان تعبیر می‌کرد؟ به‌عبارت دیگر، آدم‌ها با جداشدن از سر انسانی‌شان، فراتر از یک تودۀ بی‌شکل تشکیل‌یافته از گوشت و استخوان و مغز، در واقع از چه چیزی جدا می‌شوند و رهایی می‌یابند؟

دو: شهر کابل، شهر کوچک اما پردغدغه و نگرانی است؛ شهر آدم‌های اغلب فقیر، عصبانی، دروغگو و دارای زندگی نابسامان و عاری از اندک‌ترین امکان‌های رفاهی و اقتصادی. شهری که تقریباً باید آن را «شلوغ و درهم‌ریخته» تعریف کرد، آکنده از آدم‌هایی با مناسبت‌ها و روابط به‌شدت دلگیرکننده و تداعی‌گر آخرزمان. وضعیتی که از آن به‌عنوان وضعیت آخرزمانی یاد می‌کنیم، احتمالاً تا حدی گمراه‌کننده به‌نظر می‌رسد: چرا که باورمندی به چنین چیزی، در بهترین حالت فراتر از یک بازی زبانی مذهبی و خاص، به دلخوشی یا به نامی صرف برای گریز کسانی محدود می‌شود که فکر می‌کنند انسان‌ها روزی به پوچی و بی‌معنایی زندگی‌شان پی می‌برند و اکنون همان روز فرا رسیده است. لیکن به نظر می‌رسد که وضعیت آخرزمانی را دست‌کم به یک معنای دیگر هم می‌توان استفاده کرد و آن معنا این است که آدم‌ها دیگر نه بدان دلیل که فکر می‌کنند دنیا به آخر رسیده و پوچی آن برای‌شان ثابت شده، بلکه از آن‌رو که تصور می‌کنند هیچ چیزی در زندگی آن‌ها تغییر نخواهد کرد و همه‌چیز ثابت و یکسان باقی خواهد ماند، دست از تلاش برای تغییر و تحول برمی‌دارند و حتا متفاوت‌اندیشی را بیهوده می‌پندارند.

سه: ممکن است بتوان در زندگی آدم‌ها به شماری از تلاش‌ها و کارهایی اشاره کرد که رابطۀ مستقیمی با اندیشه و تفکر نداشته باشد اما سهم غیر قابل انکاری در «خوشبختی» آن‌ها به عهده می‌گیرد. تلاش برای فریب مشتری‌ها از راه فروختن جنس‌های بد به آن‌ها یا مبالغه در ارزش و قیمت جنس، دزدی‌های کوچک و هر آن کار دیگری که بتواند در این دسته جا بگیرد نهایتاً نمونه‌هایی از تلاش‌هایی است که توانایی مغزی و تفکر زیادی لازم ندارد، اما برای فردی که آگاهانه به چنان کارهایی دست می‌زند، در صورت عدم برخورد با موانع، با خودش «خوشبختی» می‌آورد. شاید منظور آگامبن از «رستگاری» در تابلویی که در بالا از آن حرف زدیم، استعاره‌یی شبیه این بوده باشد: دورانداختن مغز و استفاده از منفورترین پدیده‌ها برای دوام یک زندگی فاقد امکان‌های تفکر.

چهار: اما مسئله در یک وضعیت آخرزمانی در نهایت، از آن‌جا که بیانگر نوع خاصی از پندار یا تصور آدم‌ها نسبت به وضعیتی است که در آن قرار گرفته، عدم تحرک و تن دادن به یکسانی و یکنواختی به معنای متعارف آن نیست. مسئله این است که آیا در چنین وضعیتی، آدم‌ها قدرت بازاندیشی در مورد آن وضعیت یا تصورشان را دارا هستند و به این بازاندیشی تن می‌دهند یا خیر. واقع این است که آدم‌های دچار با وضعیت آخرزمانی قدرت این بازاندیشی را در خودشان نمی‌بینند و بیشتر از همه به یک بی‌تفاوتی تکان‌دهنده تن می‌دهند. با تفریق جماعت سردرگم و نیز صاحبان قدرت و ثروت، از قضا، چیزی که در اکثر آدم‌های سطح و متن شهر کابل نظر ما را به سوی خودش جلب می‌کند، همین بی‌تفاوتی یا تن‌دادن به زیستن بدون بازاندیشی به زندگی‌ست. فقر، بی‌کاری، هول‌آمیزی زندگی روزمره و تیره‌بودن افق آینده آن‌ها را به چنین وضعیتی دچار کرده است، اما آن‌چه که به دوام این وضعیت کمک می‌کند، نه آرزوهای بربادرفته و حسرت‌های تلنبارشده، بلکه فقدان تفکری است که این حسرت‌ها را پدید می‌آورد و بازتولید می‌کند.

به اشتراک بگذارید:
به اشتراک گذاری بر روی facebook
به اشتراک گذاری بر روی twitter
به اشتراک گذاری بر روی telegram
به اشتراک گذاری بر روی whatsapp
به اشتراک گذاری بر روی email
به اشتراک گذاری بر روی print

این مطلب در آرشیو سلام وطندار ذخیره شده است.

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیسبوک

توییتر

تلگرام